کیارادکیاراد، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

کیاراد عشق باباشه....باباش عاشق چشاشه

مهد کودک

1392/6/31 17:00
نویسنده : مامانی
76 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام عشق مامان♥

مجموعه شعرها و ماجراهای  می می نی  دوازده تا کتابه که تو عاشقش هستی و انقدر برات خوندم که تقریبا همشو حفظی و با من میخونی؛ البته منم بعد از بارها خوندن دیگه همشو چشم بسته برات میخونم ولی تو انقدر ناقلایی که وقتایی که من از حفظ میخونم و یادم میره کتابو ورق بزنم زودی میگی مامان این کجاست که میخونی؟ یعنی دقیقا میدونی تو هر صفحه ای چیا نوشته....

خلاصه اینا رو گفتم که بگم یکی از این ماجراها اسمش هست : می می نی تو مهد کودک/ دوسته با فیل و اردک  و هر بار که برات میخوندمش بهانه میگرفتی که منم میخوام برم  مت کوکک(mate kookak)

البته باید بگم که منم دوست داشتم بری چون خیلی تنها بودی مامان جون اما نمیدونستم که از پسش برمیای یا نه؛آخه تو خونه خیای به من وابسته ای و حتی یه لحظه هم ازم جدا نمیشی...

خلاصه کلی پرس و جو کردم  و به چند جایی هم دیرو با بابایی رفتیم سر زدیم و بالاخره تصمیم گرفتیم که مهد کودک کفشدوزک را انتخاب کنیم .

دیروز توی مدتی که من با خاله مرجان مدیر مهد داشتم صحبت میکردم خاله لاله که مسٔول اتاق game است اومدو تورو با خودش برد اونجا؛ البته نه به همین راحتی ها اولش چسبیده بودی به من و سعی میکردی حتی به کسی نگاه  هم نکنی اما بالاخره با گرفتن یه ماشین راضی شدی که بری و یه دوری بزنی و رفتن همانا و دلبستگی به خاله لاله همان... بعد از نیم ساعت که بازی میکردی اومدم دنبالت و گفتی که نمیای و من برم به توصیه مرجان جون رفتم تو حیاط و کلی با  بابا گپ زدیم و دوباره برگشتم دنبالت که باز هم نمیخواستی بیای اما با اصرار و قول که فردا برمیگردیم بالاخره راضی شدی بیای البته حسابی هم دمغ بودی و تا خونه باهامون حرف نزدی.

خلاصه که امروز صبح هم حسابی ذوق داشتی و مدام میگفتی مامان بریم خاله لاله و تا رسیدیم  مهد رفتی پیشش و منم رفتم دفتر خاله مرجان و کارهای ثبت نامت رو انجام دادم و تا یکساعت بعد هم خاله مرجان زوری آوردت پیش من اصلا سراغی ازم نگرفتی تازه اونموقع هم دویدی و رفتی دوباره تو سالن بازی ....

بعد از نیم ساعت دیگه خودم اومدم سراغت و بازم با قول برگشت فردا خاله لاله رو بوسیدی و با بقیه هم بای بای کردی و اومدی. راستی شما تو کلاس baby ها هستی و اسم مربیت هم خاله مریم.

امروز حسابی با تکیه کلامهای خیلی ممنون و خواهش میکنم و بله گفتنات همه رو عاشق خودت کردیا!

بعد از مهد هم با هم رفتیم برات کتونی و کوله پشتی خریدیم که کلی برای کتونیت ذوق کردی و از وقتی اومدیم خونه پوشیدیش.

″بعله مامان جون جونی خلاصه ایجوری شد که شما وارد اجتماع بزرگتری از خونه شدی عسسسسلم″

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)